همسر عزیز و مهربانمهمسر عزیز و مهربانم، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
آناد خانوم یعنی خودمآناد خانوم یعنی خودم، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
اون عصرِ پاییزی قشنگاون عصرِ پاییزی قشنگ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
میوه ی بهشتیِ خونه ی مامیوه ی بهشتیِ خونه ی ما، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

سلام روزهای آینده

بهمن 97 برام خیلی بد بود،بعد از اون چند ماهی طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم، ولی امیدوارم که بتونم اون خاطررو با یه خاطره ی خوب جایگزین کنم

سلام زمستون

امروز اولین روزه زمستون 94 !! دیشبم که شبه یلدا بود  و ما خونه خواهر همسری بودیم مامانه همسری هم بود، شام فسنجون و ماهی پلو بود و انصافا خیلی خوشمزه بود، خوب بود و خوش گذشت ، و همینجوری که داشتیم هندونرو میبریدیم خیلیا از دلم گذشت و واسشون دعا کردم ، دیشب خیلی حاله خوبی داشتم چون نی نی ه پسر خالمم به دنیا اومده و با وجوده اینکه هنوز عکسش رو هم ندیدم یه حسه خوبی دارم بهش ولی بی اختیار دیشب که باهاش حرف زدم یاده بچگیامون افتادم و یاده اون زمانی افتادم که  پدرش فوت شده بود همش میگفت کاش یه پسر داشته باشم که بهش قول بدم هیچوقت تنهاش نزارم آخه اون موقع فقط 12 سالش بود!! حالا تو یلدای 94 اون آرزوی کودکیش رو تو بغلش ...
1 دی 1394

آذرماه طلایی

بازم به 18 ماه رسیدیم و فردام که تا شنبه  تعطیله  و این ماهه صفر هم به پایان میرسه از اوله سال انتظاره این آذر ماه رو میکشیدم که این همه تعطیلی داره توش ش اسمش رو گذاشته بودم آذره طلایی همیشه یه حسی بهم میگه که نی نی هم تو آذر توی یه شبه برفی به دنیا میاد  نمیدونم چرا با وجوده اینکه خودم تابستونیم و همسری هم که بهاریه!! بعده این همه مدت که تصمیم داشتیم جایی بریم و نمیشد اینبار قرار شده که بریم شمال و یه شب هم بمونیم واقعا به یه تغییر و جابجایی نیاز دارم هم خودم و هم همسری  فردا صبحه زود را میفتیم و شب رو هم میمونیم و جمعه هم برمیگردیم  یه جوری میایم که شب خونه باشی...
18 آذر 1394

شکر گذاری

خدا یه بار دیگه بهم ثابت کرد که با ماست و از اون بالا هوای من و همسری رو هم داره و ضمنه اینکه فهمیدم که تو زندگیه دو نفره کوچولوی ما که ایشالله به وقتش میشه سه عدده 18 یه جای خاصی داره ، واسمون داستان داره، خرافاتی نیستما ولی وقتی یه موضوعی هی تکرار میشه و اتفاقاته مهمت چه خوب چه بد (که ایشالله همیشه خوب باشه ) تو این تاریخ اتفاق میفته خب آدم دیدش به این عدده 18 عوض میشه دیگه ه ه ه !..... خدا رو شکر،                                                                ...
18 آبان 1394

.: اون عصره پاییزی خوب ، 6 سالگیت مبارک :.

سلاااام؛ چقدر حسه خوبی داد وقتی که صبح که وبلاگم رو باز کردم این مطلب رو بالاش دیدم. اون عصره پاییزی خوب ، 6 سالگیت مبارک  آره خیلی خوب بود. 6 سال گذشت. درست 6 سال از اون روزی که سرنوشته هر دوی مارو تغییر داد و مارو بهم گره زد گذشت. چقدر خوب بود ، چقدر خوبی تو ، و چقدر خوبه که هستی و ماله منی، تا وقتی زندم واسه منی! چقدر همه چی اتفاقی پیش رفت انگار زنجیره ای از اتفاقا افتاد تا ما اون روز عصری باهم آشنا شدیم و گاهی فک میکنم اگه و فقط اگه یکی از اون حلقه های زنجیره نبود تو الان با کسه دیگه ای بودی و منم با یکی دیگه سره سفره عقد نشسته بودم و الان علیرغمه همه مشکلاتی که داریم ،البته از بی...
12 آبان 1394

خیلی وقته که نیومدم

فک کنم از آخرین پستم یه مدته طولانی میگذره اصلا حال و حوصله درستی نداشتم و هنوزم ندارم ، مشکلاته همیشگی و درگیریام، ولی چون امروز آخرین روزه تابستونه 94 بود گفتم بیام و یه پست بزارم که فراموش نکنم که تابستونم چجوری گذشت و یه یادگاری ازش نگه دارم، وقتی به نوره کمرنگه بیرون نگا میکنم و هوای خنکه اوله صبا بهم میخوره به خودم میگم که آره راست راستی پاییز از راه رسید و همین روزاست که کوههای توچالم از سفیدی برف پر شه و پنجره شمالی خونرو که باز کنم بهم لبخند بزنن، ایشالله که پاییز و زمستونه امسال پر از خیر و برکت و اتفاقای خوب باشه، کم کم خونه تکونیه شهریورم تموم شد و خونه یه حالی عوض کرد. میتونم به جرات بگم که این تابستون ...
31 شهريور 1394

دوباره آخره هفته

امروز پنج شنبست و اولین روزه مرداد ماه و من خیلی خوشحالم که فردارو تعطیلم و امروزم که زود میرم خونه حسه خوب دارم و امروز به طرزه معجزه آسایی روحیم خیلی خوبه و به آینده امیدوارم همسری هم رفته که امتحانه نظام مهندسی بده و یه حسه غریبی بهم میگه که ایندفعه قبول میشه بالاخره این هفتم تموم شد و پدر همسری هم که عمل کرده بود به خوبی و خوشی مرخص شد و بعده مهمون داریها و پرستاری های طاقت فرسای من صحیح و سالم برگشت خونه واقعا خسته نباشم از شنبم که مدیرعامله محترممون برمیگرده ایران و دوباره روز از نو ورزی از نو،... . دلم به همسری خیلی گرمه تنها کسی که وقتی از عالم و آدم خستم و میرم تو بغلش آروم میشم از خدا میخوام که هم...
1 مرداد 1394

ماه رمضون 94 هم تمومید

ماه رمضون 94 هم باهمه خاطرات خوب و بدش کم کم داره تموم میشه و من امیدوارم با تموم شدنش شاید مشکله مام حل شه و من دیگه همسری رو این همه کلافه و گیج نبینم چهارشنبم که پدر همسری رو میخوان عمل کنن و اونم شده یه دغدغه دیگه رو دوش مرد مهربوون خونه من گاهی صبا که از خواب پا میشم که بیام سره کار با خودم میگم چقد خوبه که پیشی تو خونست تا بجای اینکه صبا اوله وقت به مشکلاتمون فکر کنیم به شیرین کاریاش و اداهاش میخندیم و کلی باهاش تفریح میکنیم.و یادمون میره الان درست وسطه اون کارزاره اصلی زندگی گیر کردیم و یه جورایی داریم دست و پا میزنیم که از اون برزخه لعنتی بیایم بیروون   فقط این روزای روی تقویمه که زوده زود داره میگذره و مام...
23 تير 1394