خوش اومدی پیشی
مدتها بود که تو فکره این بودم که یه تنوعی به زندگیمون بدم تا اینکه دیروز یه دفعه ای یه اتقاقه جالب افتاد با همسری عزیز و مهربان بیرون بودیم که یهو پام جلوی ویتیرینه یه حیوون فروشی وایستاد یهو چشمم افتاد به یه بچه گربه ملوس و خوردنی که خیلی رنگ و قیافش خاص بود یه همچین صحنه ای واسه من که عاشقه گربمم یه صحنه نفس گیر بود خلاصه رفتیم تو مغازه و من و پیشی و بغل و مهربونی همسری ووووو وخلاصه پیشی خانوووم شد مهمونه خونه ما،، تا صب بازی کرد و رو سرمون پرید امروزم که سره کارم هی قلبم تلپ تلپ میکنه که زودتر برم خونه و باهاش بازی کنم وقتایی که نگاش میکنم با خودم میگم مگه میشه یه همچین موجود خوشگلی تو دنیا خلق شه و آدم شک کن...
نویسنده :
آنادمهری
15:25