یه عکس و حسِ خوب
مسافرتی که تبدیل به پیکنیک شد
سلام امروز یکشنبه 27 اردیبهشته و صبح که اومدم سره کار و چشم به تقویمه روی میزم افتاد یه دفعه دیدم چقدر زود روزا گذشته ، انگار همین دیروز بود که نصفه شب تحویل سال بود و من و همسری کناره هم سره سفره هفت سین بودیم و اصلا نخوابیدیم و ساعته 4 صب راهی شهرستان شدیم که به خونواده ی همسری سر بزنیم و روزه اوله عید انقدر خسته شدیم که تا 6 عصر خوابیدیم!!! خلاصه با همه این اوصاف از اون روز که خیلی نزدیک به نظر میاد تقریبا دو ماهی گذشته، قرار بود این تعطیلات آخره هفترو بریم شمال ولی چون برناممون جور نشد تبدیل به یه بیرون گردی پیکنیکی شد، روزه جمعه رفتیم جاده چالوس که یه کم پیکنیک کنیم ولی انقد شولوغ بود که برگشتیم و یه جا بینه راه تو یه ...
نویسنده :
آنادمهری
15:48
روزِ گوجه سبزی
خدا به دادِ روزی برسه که صبش با خوردن گوجه سبز شروع شه امروز تا برسم سرِ کار یه 200 گرمی گوجه سبز تو ماشین خوردم هروقت که میرم تو نی نی سایت کلی جوه بچه دار شدن میگیرم ولی بعدش که از جَوِش میام بیرون به خودم میگم خیلی زودِ واسه ما، هنوز جاریم که 4 سال از من بزرگترِ و یه سالم از من زودتر عروسی کرده نیاورده! دیشب برای اولین بار همسری گفت بچرو که بالاخره باید داشته باشیم نمیشه که حاصلِ ازدواجمون هیچی باشه این اولین باری بود که یه همچین حرفی میزد جاخوردم ولی اصلا به روی مبارکم نیاوردم. آخه همیشه بحثامون طوری پیش میره که من میگم بچه خوبه و اون میگه نه بابا دردِ سره ولی وقتی دیشب این حرف ازش شنیدم ترسیدم و حالا من ا...
تولد همسری عزیز
امروز تولد همسریه صبح که از خواب پا شدم خیلی حسه خوبی داشتم انگار با توجه به اینکه تولده اون بود من خوشحالتر بودم چون امروز روزی بود که خدا اون بمن هدیه داده بود!! انگار همین دیروز بود ساله 88 رو میگم که دیدمش ، اونم تو یه عصر سرد دلگیر پاییزی که اصلا فکرش نمیکردم و اون شد سرآغازه آغازه ما!! اولین کلمات و جمله هاش هنوز خوبه خوب یادمه خیلی محکم و قرص نشسته بود روبروم داشت حرف میزد با اون کت توسیه خوشگلش که هنوزم عاشقشم تنش بود!! داشت که حرف میزد اصلا مخاطبش من نبودم فقط گاهی از گوشه چشم یه نگاهی بهم مینداخت و نگاش پشت شیشه عینک بدونه فرمش قایم میکرد منم که از همون لحظه اول حسابی رفته بود تو دلم یه هفته ب...
نویسنده :
آنادمهری
12:34
برنامه مسافرت
شاید از الان زود باشه ولی همسری میگه واسه تعطیلاته خرداد یه برنامه سفر بریزیم اولش تصمیم گرفتیم بریم کیش ولی به دلیله گرمیه هوا تو اون موقع پشیمون شدیم بعدم تصمیم گرفتیم بریم شمال که دیدیم خیلی شولوغه و با توجه به برنامه کاریه من و همسری که دائما سره کاریم حتما باید از این تعطیلات استفاده کنیم فعلا که برنامه رو مشهده تا ببینیم خدا چی میخواد و اینکه امام رضا میطلبه یا نه ...
نویسنده :
آنادمهری
16:06
یه اتفاقِ جدید
راستش بخواین امروز اولین روزیه که وبلاگ درست کردم کلیم ذوق مرگم که هی تند تند بیام و مطلب بزارم چند روزِ که با همسری تصمیم گرفتیم که ماشین عوض کنیم و یه ماشینِ بهتر بخریم درستِ که کلی واسمون سختِ و باید پولامون جمع و جور کنیم و بخریمش ولی خب یه حرکتِ مثبتِ و رو به جلو! بالاخره یه ماشینِ خوب واسمون پیدا شد و کاندیدش کردیم که بخریم ولی شهرستانِ و دوستای همسری کلی ازش تعریف کردن احتمالا اگه بشه طیِ چند روزِ آینده میارنش تهران و میشه یه فصله جدید تو زندگیه مشترکه ما، اونم درست یک روز بعد از اولین سالگردِ ازدواجمون(البته با احتسابِ یه سال عقدمون دومین سال). انگار همین دیروز بود که عروسی کردیم ...
سلام روزهای آینده
نمیدونم چی شد امروز که یهو دلم خواست یه وبلاگ داشته باشم که بتونم خاطرات حال و گذشتم توش بنویسم تا شاید روزی که خونواده ی کوچولوی دو نفره ی ما بشه سه نفره ، نی نیمون که بزرگتر شد بشینه و یه روزی خاطرات مامانش چه اونایی که دوست داشته و چه اونایی که دوست نداشترو بخونه !! ...
نویسنده :
آنادمهری
13:59