.: یکی شدنمون ، 3 سالگیت مبارک :.
امروز صبح وبلاگم رو باز کردم و این جمله خوشگل دیدم،
و بهانه ای شد تا بنویسم،
البته قبله اینکه بخوام وقایعه اون روز رو بنویسم صب ساعتِ 6 که پا شدم همه خاطراتش از جلو چشمم مثلِ یه فیلم گذشت،
همون استرس و شور و هیجانه اون روزم حتی تو دلم داشتم،
چه روزِ خاص و خوبی بود
بالاخره بعدِ 3.5 سال رویایِ من و همسری به واقعیت پیوسته بود و علیرغمِ میله باطنی خیلیا و حسودا بهم رسیده بودیم،
از راه پله های محضر خونه تا سفره عقدش همه با جزئیات تو ذهنم میاد ،
مانتوی من و پیراهنه همسری که با وجودِ کسری وقت خریده شده بود و حلقه های هول هولکیِ سادمون ،
و مهریه ای که تو همون محضر و در خلالِ خطبه عقد تعیین شد (چون هیچ وقت واسم مهم نبوده و نیست)
هنوزم وقتی از جلو درِ محضرمون تو آیت الله کاشانی رد میشیم حسه خوبی دارم، دنباله درش میگردم،
بله ما در چنین روزی اونم سه سالِ پیش ساعتِ 11.40 دقیقه صبحِ روز پنج شنبه مورخ 12 اردیبهشت 1392بهم رسیدیم و شد پایانِ روزای دوستی و شروعِ راهِ مشترکمون،
زندِ باشی همسرِ عزیز و بهترین دوستم
ممنونم که همیشه پا به پا با هام اومدی و هیچ وقت حتی تو اون دورانِ دوستیمون تنهام نزاشتی،
امیدوارم تا به ابد سلامت و شاد باشی،
خدایا همه عاشقارو بهم برسون