آخرین شنبه مرداد ماه
شنبه ها همیشه دلگیره ،
مخصوصا حالا که داره کم کم به خودش شکل پاییزی میگیره،
روزا کوتاه تر داره میشه و دیگه عصرا تا از دفتر درمیام بیرون هوا تاریک شده
تا آخره هفته به شهریور میرسیم،
وقتی محصل بودم خیلی از شهریور بدم میومد
چون همش ازش بوی تموم شدن تعطیلات میومد و از 15 به بعدشم که بدو بدو واسه آماده کردم مقدمات اول مهر بود،
چهارشنبه شب عروسی رو رفتیم علیرغم وسواسی که واسش به خرج داده بودم خیلی بهم خوش نگذشت،
و از همه بدتر حرفایی بود که سره نی نی هی میشنیدم که حالا که دیگه 4 ساله ازدواج کردی و وقتشه واین حرفا ... خیلی لجم درمیومد!!!
پنجشنبه شب و اون مراسم بیخوده پاتختی هم که جای خودش!!!
دیروز که داشتیم تو جاده برمیگشتیم با خودم فک میکردم اینهمه منتظره عروسی بودم و از خرداد فکرم درگیر بود و به یه چشم به هم زدنی تموم شد!!
خلاصه که عروس که خیلی ناز بود و ایشالله که خوشبخت شن،
امروز تقریبا روزم شلوغ و درهم و برهم بود بخاطره مرخصی که رفته بود،
ولی تا همین الان که ساعت نزدیکای 4 بعدازظهر شده به خوبی جمع و جور شد،
راستی اینم بگم که دوستامونم دیدیم و تغییراتی که تو زندگیشون ایجاد شده بود من رو خیلی خیلی خوشحال کرد و واقعا امیدوارم کارا مثل برنامه ریزیاشون پیش بره و خوشبخت شن ایشالله..
خدایا شکرت که همیشه هستی و همیشه دستت رو شونمونه