همسر عزیز و مهربانمهمسر عزیز و مهربانم، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
آناد خانوم یعنی خودمآناد خانوم یعنی خودم، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
اون عصرِ پاییزی قشنگاون عصرِ پاییزی قشنگ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
میوه ی بهشتیِ خونه ی مامیوه ی بهشتیِ خونه ی ما، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

سلام روزهای آینده

بهمن 97 برام خیلی بد بود،بعد از اون چند ماهی طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم، ولی امیدوارم که بتونم اون خاطررو با یه خاطره ی خوب جایگزین کنم

دلم نمیومد ازش بنویسم..

1396/8/20 13:21
نویسنده : آنادمهری
269 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

خیلی وقتِ که فرصت نکردم یه سر به اینجا بزنم بهتر بگیم که دل و دماغش رو نداشتم که به اینجا سر بزنم،

این چند هفته اخیر خیلی بهم سخت گذشت  پیشی خانومم مریض بود و از دستش دادمش ، آره در کمال ناباوری از دست دادمش ،

خیلی سخت بهم گذشت ،

و اون پیشی کوچیکرم که قبل از همه این ماجراها و با بدحال شدن پیشی خانوم خودم دادم به یکی از بچه ها که خدارو شکر جاش خیلی خوب شدو و الان حسابی خوشبخت شده.

و تو همین گیر و دار از داداشینا دلخور شدم و الان دو هفته ای هست که باهاشون قهرم و هرچقدرم که مامان تلاش کرد که جلوش رو بگیره و آشتی بده نمیدونم چرا من سرد نمیشم که آشتی کنم ، و از خودم تعجب میکنم که اینهمه کینه ای شدم نمیدونم دلیلش دقیقا چیِ ولی فک میکنم بخاطرِ رفتن پیشی خانومم بد بهم ریختم و خودمم هنوز خیلی حالیم نیست،

انقد درگیر بودیم که هیچ کدوممون حواسمون نبود که سالگرد هشتماون عصر پاییزی خوبه هم گذشت و من و آقای همسر الان وارد سال 9 شدیم که با همیم و خدا چشم بد رو دور کنه و خیلی سالهای بعد رو هم باهم باشیم .

  به فکر افتادیم که یه سفر خیلی خوب بریم که از اول ازدواجمون واسش نقشه کشیده بودیم و دیدیم که چه موقعیتی بهتر از این ، که هم به آرامش و تنوع احتیاج داریم و از طرفی هم که دیگه پیشی خانوم نیست که همش نگرانش باشیم و مامانینارم اسیر کنیم.رو این حساب واسه اویل آذرماه یه مسافرت یه هفته ای فیکس کردیم..

مامان همسری هم حال و روز چندان خوشی نداره و انگاری یه سری از مسائل خانوادگی بدجوری دلخورش کرده تا حدی که همسر جان همش نگرانشِ و دنبال فرصت که بره و بهش یه سر بزنه،

و الان دو هفتست که خونه نه دیگه کثیف میشه و نه کسی پشت در منتظرِ ماست که از سر کار برگردیم. و همه چی به یه رکود خاصی رسیده انگاری یهو خالی شدم،

هفته گذشته جمعه هم کارگر گرفتم و کل خونرو تمیز کردم و همه وسایلی که به نحوی داغم رو تازه میکرد رو جمع کردم،

با رفتنش خیلی چیزا عوض شد و بالاخره یه فصل 2.5 سالِ از زندگی ما بسته شد و یه فصل جدید توش شروع شد که امیدوارم این یکی پر از اتفاقات خوب و خوش باشه توش ، و با رویکردمون به سال جدید همه اون اتفاق خوبا که منتظرشونم برامون بیفته،

واز ته دلم آرزو میکنم برخلاف این دوماهی که از پاییز گذشته و هوا هنوزم گرمِ و بارونم نمیاد باقی ماهها تا عید بارون و برف بیاد.

خدایا خودت بهمون کمک کن و تنهامون نزار..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)


11 مهر 98 13:01
خدا بیامرزه پیشیتونو
آنادمهری
پاسخ
ممنونم عزیزم