آخرین شنبه از نوع شهریورِ 98
امروز 30 امِ شهریورِ 98ِ آخرین شنبه ی تابستون
تابستون میره که تموم شه و جاش رو به پاییزِ دوست داشتنیِ من بده،
ایشالله که این پاییز شروع 6 ماه بهتری شه واسه این سال
6 ماهِ اول که افتضاح بود!
حالا بگم از آخرین غافلگیریِ تابستون که بعد از اینکه دوباره آزمایش بتا دادم روز چهارشنبه و دیدم بتا از 10 عوضِ اینکه بره بالا اومده رو 4.62! فهمیدم که اگه هرچی که بوده داره دفع میشه،
خلاصه به دکترم پیام دادم وایشون هم مثل همیشه با مهربونیِ زیاد بهم گفت که تا چندروز آینده باید پریود شم و اگه نشدم حتما برم مطب که واسم آمپول پروژسترون بنویسه که از اونجا که من خیلی خیلی کم طاقتم پنجشنبه شب چهارتا ال دی رو باهم خوردم و خوابیدم که تاثیرش مثل همون پروژسترون هست!
که از شبش یکم لکام شروع شد ولی خب خیلی کم و خیلی قهوه ای
تمام روز جمعم هم همینطوری گذشت و انقدر استرس داشتم افتادم به جون خونه سرم مشغول شه و اینهمه حرص نخورم و نتیجش شد یه خونه ای که هر جاش برق میزد!
ولی خب خیلی خیلی خیلی خسته هم شدم،
آخر شب هم رفتم یه سر خونه ی مامانینا و داداشینام اونجا بودن و یکم با اون خوشمزمون سرم گرم شد و بعدشم که دست جمعی رفتیم بیرون و من واسه خودم جایزه خریدم و یکم حالم بهتر شد،
و صبحم که از خواب بیدار شدم انگاری طلسم شکسته بود و لک بینیم بیشتر شده بود،
حالا هی دارم چک میکنم و منتظرم
ولی قطعا این دفعه تنها دفعه ای بود که از شروع سیکلم اینهمه خوشحال شدم!
خلاصه اینکه میسپرم به زمان تا ببینم که واسم چه خوابی دیده سرنوشت و از خدا از تهِ دلم میخوام که کمکم کنه که اوضاع روحی و جسمیم اوکی شه و اون چیزی که تو دلمون هست رو بهمون بده،
و قسمتمون کنه که یه خانواده ی بزرگتر و شاد باشیم !