11 سال گذشت
سلام
خیلی خیلی وقتِ که نیومدم اینجا، 😉
گفتم حالا که دوباره یه ۱۲ آبانِ دیگه ای شده و ۱۱ امین سالگردِ اون عصرِ قشنگِ پاییزیِ به اون بهونه بیام اینجا یه سر بزنم و از این سوت و کوری درش بیارم و یه خبرایِ خوبی بزارم توش،😊
مهمترین خبرِ خوب اینِ که تو کمتر از ۴۰ روزِ دیگه ما صاحبِ یه جوجه ی فسقلی میشیم 🤰که چند سالی هست که منتظرش بودیم و واسه دیدن و بو کردنش سر از پا نمیشناسیم،👼
اگرچه که تو این ۸ ماه راهِ وحشتناک سختی رو اومدیم🦸♂️🦸♀️ و از شدتِ آمپول و داروهایی که من مجبور به استفاده شدم کلا کبودم که یه روزی سرِ فرصت میام همش رو اینجا تعریف میکنم و مینویسم ،🙋♀️
ولی خب وقتی به آذر 🌬❄❄فکر میکنم میبینم بالاخره اینهمه سختی و فشار و دکتر و دارو و سوراخ شدن بالاخره نتیجه داد 👍و ما نتیجه ی صبر و سختی و گریه زاریامون رو بالاخره قبل از زمستون☃️ بغل میگیریم،❤❤❤❤
یادمه ۲۴ فروردین⭐🌝 که در کمالِ ناباوری ساعت ۱۲ شب با بی بی چکِ مثبتی که شک برانگیز بود مواجه شدم به همسری گفتم وجودِ این بچه تو این دورانِ کرونایی و قرنطینه و مشکلاتی که من و تو داشتیم که اصلا فکرش رو نمیکردیم که بتونیم دیگه طبیعی بچه دار شیم مثل نور میمونه تو تاریکی،😁😄😃
اون موقع فقط از خدا خواستم که اینبار دستمون رو رها نکنه و کمک کنه که اون جوونه ی کوچیکِ توی وجودم رو بغل بگیریم،🥰
خیلی حرف دارم و خیلی اتفاقا افتاد تو این چند ماه که باید یه روز کامل وقت بزارم🙃 و همشون رو از اول با جزئیات تعریف کنم اینجا،
ایشالله این دفعه که بیام اینجا سر بزنم جوجمونم کنارمونِ در نهایت سلامت،😊😘🤩
خدایا ممنونتم و همیشه محتاجِ مهربونیتم دستمون رو هیچ وقت ول نکن،♥️♥️♥️♥️