مسافرتی که تبدیل به پیکنیک شد
سلام امروز یکشنبه 27 اردیبهشته و صبح که اومدم سره کار و چشم به تقویمه روی میزم افتاد یه دفعه دیدم چقدر زود روزا گذشته ،
انگار همین دیروز بود که نصفه شب تحویل سال بود و من و همسری کناره هم سره سفره هفت سین بودیم و اصلا نخوابیدیم و ساعته 4 صب راهی شهرستان شدیم که به خونواده ی همسری سر بزنیم و روزه اوله عید انقدر خسته شدیم که تا 6 عصر خوابیدیم!!!
خلاصه با همه این اوصاف از اون روز که خیلی نزدیک به نظر میاد تقریبا دو ماهی گذشته،
قرار بود این تعطیلات آخره هفترو بریم شمال ولی چون برناممون جور نشد تبدیل به یه بیرون گردی پیکنیکی شد،
روزه جمعه رفتیم جاده چالوس که یه کم پیکنیک کنیم ولی انقد شولوغ بود که برگشتیم و یه جا بینه راه تو یه فرعی اطراق کردیم و با دوستامون یه جوجه ای کباب کردیم و چادر زدیم و تا یه چند ساعتی اونجا بودیم بعدم که اومدیم خونه یه دو ساعتی استراحت کردیم وشبم رفتیم بوستان آب و آتش که اونجام انقدر شولوغ بود که داشت میترکید از جمعیت،
ولی ما به هر زور و زری بود رفتیم تو و یه دوریم تو باغ ژاپنیش زدیم و همینکه اومدیم سواره ماشین شیم آتیش بازی تو هوا شروع شد یه کم وسطه خیابون وایستادیم و هیجان زده شدیم و آخره شبم که برگشتیم خونه،
شنبرم که همش خواب و خونه بودیم و عصری یه سر پارکه خوارزم زدیم و یه جیگری زدیم و اومدیم خوونه،
درسته جایه خاصی نرفتیم بعده اون همه برنامه ریزی ولی بمن خیلی خوش گذشت و آرامش داشتم،
روزایی که همش خونم و پیشه همسریم فرداش اصلا دوست ندارم ازش جدا شم و بیام سره کار،
خدارو شکر که تو همسفره راهم شدی
خدارو هزار مرتبه شکر