خوش اومدی پیشی
مدتها بود که تو فکره این بودم که یه تنوعی به زندگیمون بدم
تا اینکه دیروز یه دفعه ای یه اتقاقه جالب افتاد
با همسری عزیز و مهربان بیرون بودیم که یهو پام جلوی ویتیرینه یه حیوون فروشی وایستاد
یهو چشمم افتاد به یه بچه گربه ملوس و خوردنی که خیلی رنگ و قیافش خاص بود
یه همچین صحنه ای واسه من که عاشقه گربمم یه صحنه نفس گیر بود
خلاصه رفتیم تو مغازه و من و پیشی و بغل و مهربونی همسری ووووو وخلاصه پیشی خانوووم شد مهمونه خونه ما،،
تا صب بازی کرد و رو سرمون پرید
امروزم که سره کارم هی قلبم تلپ تلپ میکنه که زودتر برم خونه و باهاش بازی کنم
وقتایی که نگاش میکنم با خودم میگم مگه میشه یه همچین موجود خوشگلی تو دنیا خلق شه و آدم شک کنه که خدا چقد مهربووونه
قربونه بزرگیه خدا برم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی