آذرماه طلایی
بازم به 18 ماه رسیدیم و فردام که تا شنبه تعطیله
و این ماهه صفر هم به پایان میرسه
از اوله سال انتظاره این آذر ماه رو میکشیدم که این همه تعطیلی داره توش ش اسمش رو گذاشته بودم آذره طلایی
همیشه یه حسی بهم میگه که نی نی هم تو آذر توی یه شبه برفی
به دنیا میاد
نمیدونم چرا با وجوده اینکه خودم تابستونیم و همسری هم که بهاریه!!
بعده این همه مدت که تصمیم داشتیم جایی بریم و نمیشد اینبار قرار شده که بریم شمال و یه شب هم بمونیم
واقعا به یه تغییر و جابجایی نیاز دارم هم خودم و هم همسری
فردا صبحه زود را میفتیم و شب رو هم میمونیم و جمعه هم برمیگردیم
یه جوری میایم که شب خونه باشیم و شنبه هم استراحت کنیم و یکشنبه سره حال هفترو شروع کنیم
روزا پشته سره هم میاد و میره و برام باور کردنی نیست که کم کم داره بوی عید به دماغم میخوره
خیلی امسال زود گذشت !!
وااااای برفه روزه دوشنبرو که نگو خیلی حسه خوبی بود
یاده بچگیام افتادم که صبحا پا میشدم و میدیدم همه جا سفید شده
دوشنبه صبم که پا شدم پرده رو که زدم کنار باورم نمیشد خیلی حسه سرحالی بهم دست داد هی یه چیزی ته دلم وول وول میزد که زودتر پاشو برو بیرون همسری هم لطف کرد و بندرو رسوند که تو خیابون کله پا نشم!!!
این روزا بیشتر از قبل به نی نی فکر میکنم دلم میخواد که تو دلم باشه و گاهیم میترسم از اینکه بیاد،
همسری هم دیگه مثله سابق خیلی به نی نی بی تفاوت نیست و میبینم که گاهی چجوری عکس العمل نشون میده و فک میکنم اونم ته دلش خدا خدا میکنه که شرایطمون جور شه و نی نی بیاد....
خدایا سلامتی بده ه ه ه و توان بده که با اون چیزی که تو زندگیمون پیش میاری کنار بیایم و مشکلات رو حل کنیم و پیش بریم...
خدایا خودت میدونی که تو دلم چی میگذره خودت کمکون کن و تنهامون نزار....