آخرین برگ و شروع سال جدید
امروز 26 اسفنده و این متن قطعا آخرین برگه من تو این ساله
دچاره یه جور تضادم
هم حسه خوب دارم
هم حسه بد ..
اونم تو یه لحظه همزمان..
هم هیجان دارم هم دلتنگم...
تو دلم غوغایی واسه خودش..
یه سال گذشت
چه زود گذشت
با همه بالا و پاییناش از بدو بدو های دمه سال تحویلش تا اردیبهشته پر از تعطیلیش و خرداد و اتفاقاته تلخه بعد از 15 خرداد و برنامه های فشرده دندون پزشکیم و دکتر زنان رفتن و تابستون طولانی و گرم و پر از دلهره و انتظارش و تا پاییزو جرقه های امیدی که توش زد و زمستون شولوغ و زودگذرش و روزای برفیه خوبش و .....
بالاخره تمومید
با همسری .......
شونه به شونش
تو سختیش
تو خوشیش
لحظه به لحظش
این روزای اسفند رو از عید بیشتر دوست دارم
شاید بخاطره انتظاره شیرینیش
شاید بخاطره اینکه میدونی اگه بدو بدو داری و داری فشاری تحمل میکنی آخرش خوشی و عیده
کاش همیشه همینطور بود و مطمئن بودی که آخره هرسختی آسونیه
راستی دکتری که انتخاب کردم رو خیلی دوست دارم خیلی مهربون و خوبه و انگاری تو مطبش پره انرژیه مثبته حتی مریضاشم خوبن و انتظار تو مطبشم واسم خسته کننده و ناراحت کننده نیست
خدارو شکر
بخاطره همه خوبییایی که قسمتون کردی و بخاطره تحملی که تو سختیا بهمون دادی
خدایا تو این ساله جدید ازت فقط سلامتی میخوام
واسه همه عزیزانم واسه دوستام...
همش به خودم میگم شاید این سال که داره میاد بیشتر به اون چیزایی که میخوام برسم یا نزدیکتر شم..
قبله عید میریم خونه خانواده همسری و هفته دومم که احتمالا من میام سره کار و همسری هم شاید...
امیدوارم چند سال بعد که برمیگردم و این مطلب میخونم به خودم بگم که دیدی که بالاخره همونجوری شد که تو آخرین مطلبه 26 اسفنده 94 آرزو کرده بودی..
توکل به خدا..