فصل آخرم رسید
بالاخره وارده دی 95 شدیم،
پاییزه 95 هم با همه روزای خوب و بدش تموم شد ، با اون آبانه عجیبش که البته واسه من ماهه عجیبی بود با دو سری مریضیه حاد و سرم و این حرفا، بالاخره گذشت...
آذرم که همش بدو بدو بود و پر از تعطیلی ،
باورم نمیشه که این همه زود گذشت و رسیدیم به فصله آخره....،
همش با خودم میگم کاش ساله بعدم مثله امسال آروم باشه،
حاشیه خاصی نداشته باشه ..
آذرمون یه سری اتفاقات خوب هم داشت و هر دوتا دوستام زایمان کردن و دوتا دختره آذرماهی به فاصله دوروز از هم و نکته جالبش این بود که اونی که قرار بود دیرتر بیاد زودتر اومد..
خیلی خوب بود و خوبیش بیشتر از اینکه بخاطره وجوده یه نوزاده جدید همین دورو برا باشه بخاطره خوشحالیه مادراشون بود مخصوصاً اونی که عجله داشت ،
آخه مامانه اون خیلی سختی کشید واسه حامله شدن و یه حاملگیه بسیار وحشتناکم داشت.. و آخرشم که یهویی و بدونه مقدمه زایمان کرد...
فکره نی نی هم همیشه با منه گاهی خیلی بیشتر میشه و بعدش با خودم میگم خوبیش به همینه که منتظر باشم فعلاً!!!
مسافرته آذرماهمون اگرچه تو سرما بود ولی واسه من خوب بود، دوسش داشتم برام انرژی زا بود و دیدنه دوستامون پر از حسه سرزندگی بود...
خلاصه اینکه امروزم حسابی بارونیه و من کم کم دارم تو فکره آماده شدن واسه عید میفتم و برنامه ریزی میکنم که کارام رو چجوری به روزای آخره سال برسونم..
لی لی هم خوبه و باهاش بگی نگی در ارتباطم یکم درگیره و نی نی هم که تو دلش یکم شلوغ میکنه، ولی حالش خوبه و منم واسه حاله خوبش خوشحالم..
همسرم خوبه و خوبیش من رو خیلی آروم میکنه ، اگرچه که همیشه تو بدترین شرایطمون هم با اون آرامشه همیشگیش بمن هم آرامش داده..
امیدوارم این فصله آخرم خوب بگذره و همه با هم به استقباله بهار خوبی بریم..
خدایا خودت حفظش کن و به همه عزیزانم سلامتی و دله خوش بده..