اسفند هم رسید.....
از امروز که حساب کنیم دقیقا 27 روز کمتر تا عید مونده
امسال واسم با سالای دیگه فرق میکنه اصلا دل و دماغه عید رو ندارم اگرچه سعی میکنم همسر نفهمه ،
مثله سالای قبل واسه اسفند وخونه تکونی اصلا ذوق ندارم و اصلا دوست ندارم که تعطیلات شه،
خیلی بده ،
انگار یه سری دغدغه های خیلی کهنه ته دلم مونده که ذوق عیدم رو کور کرده،
دیروز رفتم و یکم خرید کردم ولی باز خیلی بهم نچسبید و همش یه حسه بده عذاب وجدان و بیهودگی با منه،
البته کتمان نمیشه کرد که اتفاقات بدی که از دی به بعد واسم افتاده و حال و هوای ناراحته مامان روم کم تاثیر نذاشته ولی همش سعی میکنم به خودم باور بدم که الان خیلی چیزا شبیه به ذهنیتیه که واسه آخره امسال آرزوش رو داشتم ولی دلم خوش نیست،
خیلی ازآینده میترسم و انقد این مدت اخبار و حوادثه بد افتاده که همش منتظره یه خبره بدم همش دلم شور میزنه،
اگرچه لحظات خوبمم کم نیست ،
خونه تکونیه آشپزخونه و قسمتی از خونه تموم شده واین جمعه هم که کمک میاد باقیش تموم میشه ،
عید رو خونه ایم جایی نمیریم شاید یه چند روزی بریم شهرستان دیدنه خانواده همسر و یه چند روزی رو برم خونه مامانمینا بمونم،
حساسیتم خیلی شدید شده و همش بینیم گرفته و سینم خس خس میکنه،
و خبره خوب اینکه که از شره دندونه عقلم با یه جراحیه خیلی سخت و 5 تا بخیه راحت شدم و خبره بدم اینکه اون یکی دندون عقلم مونده و 7ام میرم که اونم جراحی کنم و دیگه تموم میشه، فک کنم خدام میدونسته چون من خیلی ترسوام بیشتر از دوتا دندون عقل بهم نداده ، فقط کاش اون دوتارو هم نمیداد،
امسال که میخوام سره سفره هفت سین واستم صد در صد دعام واسه سال بعد اینه که خدایا بهم آرامش و دله خوش بده،
خودت همیشه کمکمون کن و مشکلاتمون رو آسون کن ، به همه اونایی که تو زندگی عاشقشونم سلامتی بده، و دنیارو به یه جای امن واسه همه آدما و حیوونا تغییر بده و یکم وجدان و رحم به چاشنیه شخصیته بعضیا اضافه کن،
آمین