همسر عزیز و مهربانمهمسر عزیز و مهربانم، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
آناد خانوم یعنی خودمآناد خانوم یعنی خودم، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
اون عصرِ پاییزی قشنگاون عصرِ پاییزی قشنگ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
میوه ی بهشتیِ خونه ی مامیوه ی بهشتیِ خونه ی ما، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

سلام روزهای آینده

بهمن 97 برام خیلی بد بود،بعد از اون چند ماهی طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم، ولی امیدوارم که بتونم اون خاطررو با یه خاطره ی خوب جایگزین کنم

تولد همسری عزیز

1394/2/21 12:34
نویسنده : آنادمهری
180 بازدید
اشتراک گذاری

امروز تولد همسریهniniweblog.com

صبح که از خواب پا شدم خیلی حسه خوبی داشتم niniweblog.com

انگار با توجه به اینکه تولده اون بود من خوشحالتر بودم چون امروز روزی بود که خدا اون بمن هدیه داده بود!!niniweblog.com

انگار همین دیروز بود ساله 88 رو میگم که دیدمش ، اونم تو یه عصر سرد دلگیر پاییزی که اصلا فکرش نمیکردم و اون شد سرآغازه آغازه ما!!niniweblog.com

اولین کلمات و جمله هاش هنوز خوبه خوب یادمه

خیلی محکم و قرص نشسته بود روبروم داشت حرف میزد با اون کت توسیه خوشگلش که هنوزم عاشقشم تنش بود!!niniweblog.com

داشت که حرف میزد اصلا مخاطبش من نبودم

فقط گاهی از گوشه چشم یه نگاهی بهم مینداخت و نگاش پشت شیشه عینک بدونه فرمش قایم میکرد

منم که از همون لحظه اول حسابی رفته بود تو دلمniniweblog.com

یه هفته بعدشم که قرار بود با هم برگردیم تهران و برنامه اون جور نشد(دانشجوی شهرستان بودیم هردومون)

ولی تا پای عوارضی اتوبوس بدرقم میکرد و منم که صدای قلبم میشنیدمniniweblog.com

روزای اول دوستیمون خیلی خوب وشیرین و پر از حال و هوای عاشقی بودniniweblog.com

و همه چی خیلی تند بینمون پیش میرفت 6 ماه به همین منوال گذشت و من همش با خودم میگفتم خدایا شکرت که اونی که میخواستم و دنبالش بودم بدون دردسر قسمتم کردی niniweblog.com

بهار 89 بود که دعواهامون شروع شد niniweblog.comو من بعدها فهمیدم همه مشکلات بینه ما بخاطر حسادت دوست من و دوسته اون بود که امیدوارم خدا هیچ وقت از هیچکدومشون نگذره چون من ازشون نمیگذرم.niniweblog.com

اون روزا خیلی اوقاتم تلخ بود همش گریه و دعوا و اختلاف

انگار یه دفعه ای کاخه آرزوهام ریخته بودniniweblog.com

یادمه دانشگاه یه پنجره خیلی بزرگ رو به یه منظره خیلی قشنگ داشت من هروقت جلوش وایمیستادم دعا میکردم نمیدونم چرا اونجا خدارو نزدیکتر به خودم حس میکردم

خیلی سخت بود ترم اخر بودم و موعده امتحانا رسید و من همشون با نمره های خیلی پایین پاس کردم و وزنمم فک کنم یه 8 کیلویی طیه 1 ماه کم شده بود!niniweblog.com

اومدم تهران و گفتم گذشترو فراموش میکنم و یه شروعه جدید واسه خودم میسازمniniweblog.com

هنوزم وقتی به اون روزا فک میکنم خیلی دلم میگیره

خیلی به سختی تونستم سره پا شم

ولی شد م !

چند ماهی گذشت تا تو یه روزه گرمه روزای آخره شهریوری بهم زنگ زد!niniweblog.com

جا خوردم!

خوده خودش بود!

دلشکسته و دلتنگ!

دلم میخواست از ته دل از پشته تلفن بغلش کنم و بوش کنم

ولی خودم نگه داشتم و خیلی قرص و محکم گفتم چیکار داری!!niniweblog.com

جا خوردَ!

و اون شد شروعه دوباره ما!

ولی تو یه دنیای بی اعتمادی و تلخ

دیگه مثله روزای اول حالمون خوب نبود!niniweblog.com

دعوام که شده بود کاره هر روزمون!niniweblog.com

خیلی تلاش کردیم که دوباره همه چی درست کنیم niniweblog.comبالاخره تونستیم ولی این دفعه 3 سال طول کشید و این دفعه پایانه داستانمون اردیبهشته 92 بود که تو محضر بهش بله گفتم!niniweblog.com

تو عکسای عقدم که نگاه میکنم نگاهم خستست ولی خیلی خوشحاله!niniweblog.com

سخت به دست آوردمش ولی قدرش خیلی میدونم!niniweblog.com

دورانه دوستیمون خیلی سخت و طولانی بود نمیگم همش بد بود خیلی خاطره های خوب دارم شمالای یواشکی ، پیچوندنه مامان بابای بینوام که همیشه نگرانم بودن ولی خدارو شکر که همه اینا میرزید 

چون داشتنش الان بزرگترین سرمایه زندگیمه!niniweblog.com

راستی یادم رفت بگم که من که با اون دوستم کامل قطعه ارتباط کردم و اون بعدها یه گنده خیلی بزرگ به زندگیش زد و بدبخت شد و الانم دو سالی هست که اصلا ازش خبر ندارم 

دوست همسریم هنوز باهامون در ارتباطه حتی عروسیمونم اومد و داشت از حسودی میترکید این من نمیگم حتی تو فیلامومنم معلومه الانم که تک و تنهاست و با هرکیم که آشنا میشه به یه ماه نمیکشه که یه رودسته حسابی ازش میخوره وبازم حالش گرفته میشه!niniweblog.com

به قوله خودش دیگه ازش سنی گذشته و حتی یه دوسته معمولیم نداره که اون واسه خودش بخواد نه واسه شامه رستورانای گرون و خرج کردنای بیخودی!!niniweblog.com

ببخشید که طولانی شد!

دلم میخواست تو سالگرده تولد همسری یه کاری واسه خودم بکنم و چی بهتر از نوشتنه خاطراتی که فقط فقط واسه من و اونه!!niniweblog.comniniweblog.com

خدا رو شکر

ایشالله که خدا همه عاشقارو بهم برسونه!!niniweblog.com

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مادر بزرگ
21 اردیبهشت 94 15:08
♡♡تولدت مبارک ♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡تولدت مبارک ♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡تولدت مبارک ♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡تولدت مبارک ♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡تولدت مبارک ♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
آنادمهری
پاسخ
مرسی از شماااا