نیمه تابستون
نیمه تابستون تموم شد،
و روزای خیلی خیلی گرمی گذشت و یکم هوا بهتر شده،
یکشنبه شب رفتیم تئاتر و خیلی خیلی بهم خوش گذشت،
بعد از مدتها واقعا واسم یه تنوع خوب بود،
هفته بعدم که میخوایم بریم عروسی،
و آخره هفترو فقط درگیره آماده سازی مقدمات عروسی رفتن بودم
تولد راضیه هم با عروسی تلاقی کرده
وقتی بهش گفتم که نمیتونیم بریم خیلی ناراحت شد
خودمم خیلی حال و حوصلش رو نداشتم بچه های قدیمی دانشگاه میان و بیش از حد مجلس شولوغه کلا دیگه خیلی حال و حوصله شلوغیرو ندارم
فک کنم از علائم پیری
از مامانینا یکم فاصله گرفتم دیگه خیلی حوصله حواشی مسائلی که اصلا به زندگی من ربط نداررو ندارم و با خودم همش میگم از پس زندگی خودم بربیام هنر کردم یه سری موضوعات هست که دیگه خیلی خیلی رفته رو اعصابم و کلافم کرده
آزمایش خونم دادیم و به جز کم خونی مشکل دیگه ای ندارم ولی باید مشکل رو حل کنم،
همسر هم خیلی کارش سبک شده و دنبال کاره بدجور..
ولی خب همش به خودم میگم ما از این بدتراشم گذروندیم اینم روش ایشالله از همه این روزای سختم میگذریم.
خدایا هیچ وقت دستت رو از شونمون ورندار