سلامِ بهمن ماهیِ یخ زده
سلام
سلام و سلام
امروز درست به اون نیمه از بهمن رسیدیم که من اسمش رو میزارم سراشیبی عید،
امروز 14 بهمنِ ، و روز شنبه هستش
حوصله نوشتن نداشتم این چند وقت رو ،وقتی یه سری به وبلاگم زدم دیدم که یه مدت طولانی هست که چیزی ننوشتم،
چیزی حدودِ سه ماه،
دلم واسه پیشی خانومم یه موقعهایی خیلی تنگ میشه و جالب اینجاست که اصلا دلم نمیخواد که یکی دیگه داشته باشم،
و تقریبا بعد از شبِ یلدا به شدت سرم شولوغ بود، و تازه یکی دو روزِ که سرم تو دفتر خلوت شده
اون مسافرت آذرماه هم عاااالی بود البته ما موندیم و مشتی خاطرات و عذاب وجدانِ هزینه ای که شد که یه مقداری واسه ما زیاد دراومدولی خب میرزید و با توجه به اینکه از ازدواجمون به اینور همیشه برنامه یه سفرِ خوب رو داشتیم با خودم میگم خب دنیا دوروزِ خوب شد که رفتیم کسی از فرداش خبر نداره،
هفته پیش یه برفِ حسابی اومد و جالبِ ماجراش این بود که مثل برفِ بچگیامون یه هفته ای مهمون حیاط و کوچه ها موند و زودی آب نشد،
اونروزی که اومد خیلی خوب بود و حسابی بچگی کردیم و برف بازی و آدم برفی و یه عالمم عکس گرفتیم که خاطره ای شد،
البته روزای پر استرسی هم داشتم تو این مدت مثل اون دو دفعه ای که زلزله شدو خدارو شکر خیلی جدی نبود و یا اون درد شدید دندون و فکم که آخرش بعد از سه روز با گریه والتماس رفتم دکتر و معلوم شد کل سینوسای صورتم عفونت کرده و یه هفته ای هر شب رفتم اورژانس و پنی سیلین تزریقی زدم، و روزایی که تو هفته ی آخر دی تا هفته دوم بهمن بود و چندتا پروژه ی سخت کاری و مهم بود که شکر خدا 80 درصدش تا همین امروز انجام شد و بعد از چند هفته این اولین شنبه ای بود که اومدم سرکار و با استرس و دلشوره پام رو نزاشتم تو دفتر،
همسر هم خوبِ و شاید مجبور شه یه عمل کوچولو واسه لوزه هاش قبل از عید داشته باشه که هنوز قطعی نشده،
و خلاصه که شاید قبل از عید یه دستی به سر چند نقطه از خونه که احتیاج به بازسازی داره بکشیم و واسه اون واستادم ببینم که اگه اوکی میشه بعد ازاون خونه تکونی رو انجام بدم ،
عید رو برنامه خاصی نداریم چون هم تورا خیلی قیمتاشون الکی بالا بود و از طرفی هم تازه مسافرت رفتیم حالا شاید تو بهمن یکی دو روزی بریم شمال ،
حالا تا ببینیم که چطور میشه،
ولی قطعا عید یه سر میریم که به خانواده همسری بزنیم،
پسرِ داداشمم هم تو شکم مامانش حسابی بزرگ شده و با لگدایی که میزنه همش بهمون میگه من رو ببینید ، من هستم و وجود دارم و ایشالله که تو اردیبهشت هممون رو خوشحال میکنه و به دنیا میاد،
فکرِ نی نی هم همیشه با من هست ،
گاهی دلم میخواد و گاهی دلم نمیخواد و بدتر از همه اینکه هرچی جلوتر میره حس نگرانی و اضظرابم واسه اینکه بچه داشته باشم بیشتر میشه و ماشالله اوضاع اقتصادی هم که روز به روز داره بدتر میشه و ادم بیشتر میترسه
آهان یه چیزی که یادم رفته بود این بود که این ماه تونستم وامم رو هم که از مرداد مونده بودم تو نوبتش بگیرم و یه کم واسم دلگرمی هم شد،
و دیگه اینکه فعلا خبرِ مهمِ دیگه ای نبوده و ایشالله که کلا نباشه و اگرم بود فقط خیر و خوشی باشه ایشالله
حالا قبل از عید هم همه سعی میکنم باز به اینجا یه سر بزنم...
خدایا خودت مواظب همه عزیزانم باش...