همسر عزیز و مهربانمهمسر عزیز و مهربانم، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
آناد خانوم یعنی خودمآناد خانوم یعنی خودم، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره
اون عصرِ پاییزی قشنگاون عصرِ پاییزی قشنگ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
میوه ی بهشتیِ خونه ی مامیوه ی بهشتیِ خونه ی ما، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

سلام روزهای آینده

بهمن 97 برام خیلی بد بود،بعد از اون چند ماهی طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم، ولی امیدوارم که بتونم اون خاطررو با یه خاطره ی خوب جایگزین کنم

بهمن تلخ

1397/11/23 11:37
نویسنده : آنادمهری
510 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگم ،

امروز شد دو هفته که رفتی

دیگه تو دلم نیستی 

و من دارم تلاش میکنم که به زندگی عادی برگردم 

ولی همش انگار تو خوابم 

همش فک میکنم الان بیدار میشم و میبینم که همه ی اینا کابوس بوده و تو دلم داری تکون میخوری

کاش میشد باور کرد که همه ی اون 20 ساعتی که درد زایمان داشتم و بعد از 20 ساعت بدن کوچیک و بی دفاعت بدون کوچکترین حرکت و مظلومانه افتاد رو تخت خواب بد بوده!!!

کاش میشد انکار کرد که 9 بهمن بما نگفتن که قلب 6 سانتی ت مشکل داره

تو خیال من ولی تو 27 خرداد به دنیا میای و من میتونم بهت شیر بدم دیگه شیر تو سینه هام نمونده که درد داشته باشه و واسه غم تو هر وقت که گریه  کنم بریزه رو لباسم!!!

تو خیال من تو قد میکشی و چهار دست و پا میری و دندون درمیاری و راه میفتی و دستت رو تو دست بابات میزاری و دیگه تو چشای پدرت پر از غم نیست

مدرسه میری و تو روزای خیلی نزدیک آینده واسه عروسیت آماده میشیم،

پسرم زخم نبودنت و نداشتنت من رو میکشه ولی همش میره تو بغضی که تو گلوم هی قلنبست و حرف زدن رو واسم سخت کرده،

پسر قد بلندِ قشنگم همیشه تو ذهن من نقشت جاودانه میمونه با تمام جزئیاتِ اون بدن کوچیکت با اون چشمای سیاه قشنگت با اون بند نافت که پیچیده بود دور گردنت 

با اون دستا و پاهای کوچیکت که واسه دیدن و لمس کردنشون لحظه شماری میکردم ولی نشد که بهت دست بزنم حتی!!!

شیرم ریخت رو لباس و تنم ولی تو جونی نداشتی که بخوری

بمیرم واسه تنهایی و مظلومیتت قشنگِ من....

 

پسندها (7)

نظرات (12)

مامانیمامانی
23 بهمن 97 11:42
سلام عزیزم الان دیدم وبت را متن را خوندم خیلی غصه دار شدم با اینکه هنوز مادر نشدم . فدات بشم انشاالله خدا یه قسمت دیگه برات نوشته یه در دیگه حتما باز میشه برات خدا خیلی دوستت داره
آنادمهری
پاسخ
ممنونم مادر شدن من که با تلخی تموم شد 
امیدوارم خدا قسمت همه روزای خوب کنه
مامانیمامانی
23 بهمن 97 11:44
کم مونده بود گریه کنم چون سرکارم خودم را نگه داشتم 😔
آنادمهری
پاسخ
شرمندم که ناراحت شدین ولی اگه این حرفارو نزنم میترکم
مامانیمامانی
23 بهمن 97 12:01
قربونت برم عزیزم انشاالله  میتونید دوباره مادر بشید خدا بزرگه ما از مصلحت خدا خبر نداریم .
آنادمهری
پاسخ
دلم به همین مصلحت خوشِ 
وگرنه تا حالا هزار دفعه مرده بودم
دیگه اصلا انرژِی ندارم که بخوام از نو شروع کنم
چون بچه ی من که سقط نشد من به دنیا آوردمش
این خیلی واسم ناراحت کننده است
مامان صدرامامان صدرا
23 بهمن 97 13:34
😔😔😔
مهرآرامهرآرا
23 بهمن 97 15:24
غم از دست دادن بچه خیلی دردناک و سخته
انشالله خدا بهت یه صبر بزرگ بده 🙏
آنادمهری
پاسخ
ممنونم 
بابا و مامانبابا و مامان
23 بهمن 97 21:36
سلام بچه اولم سقط شدآن روزها حال تو داشتم باروضه های حضرت علی اصغر و....ولی ازرحمت خدا ناامیدنشدم.
مطمئن باش ذخیره ی آخرتت شده ودرآغوش پاک مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها بزرگ میشه.
به رحمت خدا امیدوارباش عزیزم
آنادمهری
پاسخ
هیچی آرومم نمیکنه 
خیلی دلم گرفته 
انگار که مردم و دارم ادای زنده هارو درمیارم
انقدر دلم شکسته که با کوچکترین مسائل گریم درمیاد
اینهمه وابستگی و عشق یهو همش ناپدید شده از دلم
یهووی انگار از تو  خالی شدم
بابا و مامانبابا و مامان
24 بهمن 97 20:34
سلام پیام آمدکه به نظرمن پاسخ دادین اما پیداش نکردم!!!😔
آنادمهری
پاسخ
تایید کردم الان میاد
بابا و مامانبابا و مامان
24 بهمن 97 20:35
همیشه بایاد حضرت رباب وحضرت علی اصغر دل آرام باشید.🌷
بابا و مامانبابا و مامان
29 بهمن 97 16:45
آره منم اعصابم ضعیف شده بودهمش گریه میکردم خداروشکرکه همش برای روضه گریه کردم و انشاالله ذخیره ی آخرتم شد.خوبی دنیا به اینه که میگذره،حالاهم کلا اونروزهای سخت روفراموش کرده بودم باوبلاگت یادم افتاد!!توهم یه روز همه ی این روزای تلخ رو حتما فراموش خواهی کرد.
اصلاخونه تنهانمون بیشترسفربرو مخصوصازیارت که خیلی آرامش میده.نرمش وپیاده روی مخصوصابین الطلوعین یادت نره.
طب اسلامی هم مراجعه کن برای تقویت اعصاب.
هرروزم زیارت عاشورابخونی دلت ازدنیا کنده میشه و فقط دلبسته ی امام حسین علیه السلام میشی انشاالله.التماس دعا
آنادمهری
پاسخ
ممنونم از توصیه هات 
حتما سعی میکنم
راستی شما بعد از سقط چقدر طول کشید که پاک شین؟
کورتاژ هم شدید؟
چقدر طول کشید که باردار شین؟
بابا و مامانبابا و مامان
5 فروردین 98 6:52
سلام.نظرخصوصی دادم 
بابا و مامانبابا و مامان
5 فروردین 98 7:00
پاک شدنم یادم نیس اگه خونت قطع نمیشه سویق عدس بخور.دراینترنت جستجوکنی درطب اسلامی تهیه سویق رونوشته.خونریزی شدید نزدیک مردن داشتم چون کمی جفت مونده بود کورتاژ کردن.چون چشمم ترسیده بودمتاسفانه۲سال نذاشتم حامله بشم.بعدش که گذاشتم۱سال طول کشیدتافاطمه معصومه بدنیا آمد.همیشه بخاطراین فاصله انداختن پشیمانم.حیف که  اونموقع طب اسلامی بلدنبودم.
میگن۶ماه فاصله بعدسقط کافیه.توهم حتما به شاگردان آیت الله تبریزیان درطب اسلامی رجوع کن که مثل من پشیمون نشی.دراینترنت اسم وتلفنشون هست....التماس دعا
آنادمهری
پاسخ
ممنونم عزیزم خیلی لطف کردین
مامان پریمامان پری
5 اردیبهشت 98 13:00
من الان وبلاگ شما را خوندم و واقعا دلم گرفت از این پستتون 
خیلی سخته خدا برا هیچ مادری نیاره.
این اتفاق برا خواهر من هم افتاد که ماجراش تو وبلاگم نوشتم و البته رحمت بعدش که جاری شد. مطمین باشین خدا جبران میکنه براتون💐 
امیدوارم خیلی زود دامنتون سبز و دلتون آروم بشه🌻
آنادمهری
پاسخ
ببخشید اگه ناراحت شدین اگه این حرفارو اینحجا نزنم دیگه میترکم
ممنونم 
امیدوارم واسه هیچ کسی از این اتفاقات پیش نیاد و هیشکسی درد من رو تجربه نکنه