اردیبهشت سرررد 98
از کجا شروع کنم موندم
بازم اردیبهشت شد اونم یه اردیبهشت سرد و همراه با برف و بارون
تولد همسر و سالگرد ازدواج وعقد و کلی حال وهوای خوب و از امسال هم که تولد پسر داداش که امسال میشه اولیش،
کوچولوی خوردنیِ ما
از اون اتفاق دو ماه و نیم گذشته و واسه من انگاری سالهاست که گذشته ولی جزئیاتش هنوز اذیتم میکنه و تنم رو واسه پا گذاشتن تو این مسیر بدجوری میلرزونه
البته کم کم زمزمه هاش هست که بخوایم دوباره اقدام کنیم ولی من قدرت اینهمه نگرانی و تحمل تجربه ی تلخ رو ندارم
از طرفی خب همینجور که روزا داره میگذره سنمون داره میره بالاتر
دکتر مناسب هنوز پیدا نکردم
یعنی دکتری که به دلم بشینه
و بتونم بهش اعتماد کنم و مثل دفعه ی قبل هی به جاش حرص نخورم
خلاصه که پرم از حسای نگرانی و اضطراب ولی به خودم قول دادم که زود جمع و جور شم و تا حالام خوب جلو اومدم و طی مدت کمی باز خودم رو تا حد زیادی قوی کردم
وقتی یاد اون زنی میفتم که با گریه از در اتاق اکوی قلب نسل امید اومد بیرون و یاد قیافه ی نگران و رنگ پریده ی همسرم میفتم دلم واسه خودمون کباب میشه که اینهمه بدشانسی آوردیم ، این مدت پیش هر دکتر و هر متخصصی که رفتیم و گفتیم که اینجوری شده و شرح ماجرا رو دادیم دلشون به حالمون سوخت و گفت که چقدر بدشانسی آوردین
خلاصه اینکه گذشته که گذشت و این پسرِ قشنگم قسمت ما نبود
ولی خب چه میشه کرد
کاش میشد درستش کرد
ولی نمیخوام اینجا از چیزای بد بنویسم فقط ،دوست دارم تو خطام امید باشه که واقعا دارم
خیلی چیزا هست که بهم قوت قلب میده همسرم که خیلی خیلی دوسش دارم مادرم ، پدرم که همیشه پشتم بودن حتی توی بدترین شرایط
و من میدونم و مطمئنم که روی همون تختی که روزی با تلخی ازش پاشدم و نگاهم به تن بی جون بچم تا ته جیگرم رو سوزوزند صاحب یه بچه ی دیگه میشم دوباره عاشقش میشم و انعکاس عشق رو تو چشای پدرش میبنم
دوباره دارم دندونپزشکی میرم و چکابای قبل از بارداریم رو میکنم تا ببینیم که چی پیش میاد
ایشالله که قسمتمون اتفاقات خوب باشه به زودی