نیمه ی اردیبهشت
امروز دقیقاً نیمه ی اردیبهشتِ 98 ِ
همسر رفته آزمایش بده و الان که باهاش تو آزمایشگاه حرف زدم تو نوبت بود ،
فشارش بالاست و دکتر میخواد علت رو بدونه که چرا یه مردی که هنوز سی و پنج نشده و اضافه وزن نداره فشارش بالا باشه،
نگرانم
هر وقت مشکلی در مورد همسر پیش میاد خیلی زود دست و پام رو گم میکنم میشم یه آدم ضعیف که تمام وجودش اضطرابِ
خیلی سختِ که سعی کنم حس و حالم رو به اون منتقل نکنم
ولی مگه میشه
از چشمام همه چی رو میخونه
دیروز همین که نشستم تو ماشین گفت چتِ؟!
سعی کردم به روی خودم نیارم و حرف رو عوض کنم
فردا وقت دندونپزشکی دارم که دندونم رو روکش کنه و احتمالا بعد از اونم دوتا دندونم پوسیدگی داره که باید درست شه
دلم خیلی پرِ
دیشب زدم زیرِ گریه
دلم خیلی واسه پسرم تنگ شده
بعدش پشیمون شدم که همسر رو ناراحت کردم!
خیلی با خودم درگیرم
همش با خودم میگم کی میشه که همه ی این دورانا بگذره و همسر و من خوب باشیم و بخندیم و سلامت در کنارِ هم شاد باشیم پر از روحیه ی خوب و کار و بار خوب
این روزا که همسر خیلی درگیرِ مشکلات اقتصادی هم هست دلم واسش کبابِ
انقدر که نگرانِ آیندست میترسم این غصه ها مشکل ساز شه خدای ناکرده
ولی کاری از دستم برنمیاد فقط تا اونجا که میشه سعی میکنم صرفه جویی کنم و هر چی هم که حقوق میگیرم بابت هزینه های زندگی خرج میکنم که شاید کمک حالش شم!
دیشب بهش گفتم که دلخوشیِ من تو زندگی تویی
بخاطر منم که شده باید مراقب خودت باشی
امروز با یکی از دوستای قدیمی قرار داریم و میخوایم زنونه بریم بیرون
و جمعه هم دوستای دوران دانشگاه اومدن خیلی خوش گذشت و تو اون چند ساعت به هیچی فکر نکردیم و فقط خندیدیم!
شاید آخر هفته بشه که با بچه ها یه جای خوش آب و هوا بریم کمپ بزنیم و خوش بگذرونیم تا ببینیم چی میشه..
وزنم زیاد شده و بدجوری در تلاشم که وزنم رو بیارم پایین و این موضوع یکی از مسائلی شده که بدجوری رفته رو اعصابم..
خدایا اگه صدام رو میشنوی کمکم کن به همسرم کمک کن ، کمک کن از این بحرانا بگذریم دیشب بارون تندی اومد و خیلی دعا کردیم زیرش ...خدایا فقط و فقط سلامتی و فکرِ راحت بده این بزرگترین هدیه ی زندگی میتونه باشه...