هفته ی اول آذرماه
خب خب خب بالاخره ماه آخر پاییز سردِ سال 98 هم از راه رسید
و چیزی به شروع سال میلادی جدید نمونده
امروز درست 5 روز هم از آذر گذشته و هوا خیلی خیلی سردِ و صد البته و متاسفانه آلوده در تهران
ولی من یه حس خوبِ آرامشی دارم و از تهِ دلم از خدا میخوام که این حس رو همین شکلی واسم نگه داره و نگرانی واسم به وجود نیاد تا بتونم در کمال آرامش این دوران انتظار رو بگذرونم و باردار شم..
قرار بود که این هفته حوالیِ 6 ام پ ر ی و د شم که به صورت کاملا دور از انتظار و غیر منتظرانه شنبه دوم سیکلم شروع شد و همه ی امیدم به بارداری تو این ماه رو نقش بر آب کرد..
باز سپردم به قسمت و باز به خودم گفتم که میدونستی که نباید خیلی عجله کنی واسه بارداری چون با خدا یه قراری گذاشتی که هر موقع صلاح دونست بده فقط حتما یه دونه سالمش رو واست کنار بزاره و سوا کنه..
خلاصه اینکه باز هم باید منتظر باشم تا دوباره با عزمی دوچندان اقداممون رو شروع کنیم ..
روز شنبه هم یه سر رفتم مطب دکتر شیوا وحیدی که یه سری از ابهاماتی که واسم بود رو باهاش اتمام حجت کنم که مثل همیشه با روی خوش خانوم دکتر مهربون با حال خوبی از مطب اومدم بیرون البته ته دلم همیشه اون دلشورهِ هست و فک میکنم این دلشورهِ باهام بمونه تا زمان بارداری و هفته ی 20 امم که دکتر بهم اطمینان بده که حالِ نی نی ام خوبِ و این دفعه صاحب یه فرشته ی سالم میشیم
ولی باید سعی کنم که هرجوری هست این بحران رو بگذرونم و از این مرحله از زندگیم هم عبور کنم و دستِ همسر رو هم بگیرم و بهش اطمینان بدم که باید امیدوار بود..
مامانینا در کمتر از یه هفته ی دیگه میرن یه سفر 10 روزِ و از الان دلم واسشون تنگ شده .. فکر اینکه نتونم هروقت میخوام بهشون زنگ بزنم یا برم پیششون زیاد خوشآیند نیست..
خلاصه اینکه کارِ خاصی نمیکنم این روزا جز اینکه میام سر کار و حواسم همش به روزای تقویمِ که مثل برق و باد میگذرن و همش دارم حساب و کتاب میکنم و برنامه ریزی میکنم که ببینم روزای طلاییم رو یه موقع از دست ندم!
راستی خبر خوب اینکه این ماه هم دوتا از دوستای خیلی خوب و نزدیکمون هم عقد میکنن و همگی با هم دعوتیم شمال تولد اون یکی دوستمون و قطعا میشه یه دوره همیِ عالی ..
خدایا خودت کمکم کن که قوی باشم و بتونم از پس همه ی سختی هایی که واسم پیش میاد بربیام..